پرنیا  عشق بابا سجادپرنیا عشق بابا سجاد، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
پریسا عشق باباپریسا عشق بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

پــــــــــــرنیــــــــا هستی مامان

خـانه تـکانی دلـت مبـارک

    غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت ... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ... باز هم محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد! حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟ خاطره، خاطره است باید باشد، باید بماند ... کافی ست؟ نه، هنوز دلت خاک دارد یک تکان...
5 بهمن 1390

اشنایی با میان وعده های کم کالری

  آشنایی با میان ‌وعده‌های کم کالری    برای حفظ سلامتی بدن و نیز برای رسیدن به تناسب اندام، رعایت یک رژیم غذایی مناسب، ضرورت دارد و استفاده از میان وعده‌های سالم نیز بخشی از آن است.       1- شش پیمانه پاپ‌کورن مایکروویو شده اگر می‌خواهید یک میان ‌وعده زیاد ولی کم کالری بخورید،‌ استفاده از پاپ‌کورن، ‌پیشنهاد خوبی است. همچنین این میان وعده دارای مقدار زیادی فیبر است که می‌تواند شما را تا مدت زیادی سیر نگه دارد. چربی اشباع شده: 0/5 گرم سدیم: 220 میلی‌گرم کلسترول: ‌0 میلی‌گرم کربوهیدرات: 24 گرم ...
5 بهمن 1390

یادمان باشد

  یادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست...     بستی از روی محبّت بزنیم!! تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند...آبرویش نرود...!   یادمان باشد فردا حتما، ناز گل را بکشیم...   حق به شب بو بدهیم...   و نخندیم دیگر به تَرَک های دل هر گلدان...!!   و به انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا..!   زندگی شیرین است! زندگی باید کرد...   و بدانم که شبی، خواهم رفت..!!!!!!!!   و شبی هست که نباشد پس از آن، فردایی.....!!!! ...
5 بهمن 1390

فرصت رو از دست ندین

    پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد.   به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن."   لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ..."  خدا گفت:...
5 بهمن 1390